-
می خواهم برایت بنویسم...
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 18:33
می خواهم برایت بنویسم.اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟ از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم. از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟ از چه بنویسم؟ از دلم که شکستی یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟ ابتدا رام شد...
-
دل!
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 11:45
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 گفتمش در عشق پا برجاست دل گر گشایی چشم دل، زیباست دل گر تو ذورحمان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل دل زعشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست میدارم بدان شوق وصلت را بسر دارم بدان چون تویی مخمور خمارم بدان با تو...
-
زندگی...
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 11:37
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 زندگی یک بازی درد اور است زندگی یک اول بی اخر است زندگی کردیم اما باختیم کاخ خود را روی دریا ساختیم لمس باید کرد این اندوه را بر کمر باید کشید این کوه را زندگی را با همین غمها خوش است با همین بیش و همین کم ها خوش است زندگی کردیم و شاکی نیستیم بر زمین خوردیم و خاکی...
-
لیلی و مجنون
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 11:31
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق انشب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود گفت:یارب از چه خارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای؟ خسته ام زین عشق دلخونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو، من...