ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری ، به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش
می توان یک شَبه پی برد به دلدادگیش
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سبزی او
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
ای بی رنگ تر از آینه ، یک لحظه بایست
راستی آن شبح هر شبه تصویر تو نیست
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مپوش