دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به بادها می داد و دستهای سپیدش را به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است …
از این جا تا جایی که تویی قدم نمیرسد دست دراز میکنم چیزی مینویسم دریایی دلی قابی غمی از بینشان تا نشانی که تویی مرهم نمیرسد … در این جا و این دَم رونقی نیست عطشناک آنم آن دَم نمیرسد …